اولین گریه
بیمارستان
نماز خوندن عشقم
امیر جونم امروز موقع اذان سرتو گذاشته بودی رو میز و صدای گریه از خودت در میاوردی بعدشم سینه میزدی کلی خندیدم خیلی نمک بود. امروز خاله زینبتم خیلی کمکم کرد واقعا دستش درد نکنه ...
نویسنده :
مامان آزاده
12:34
مهد کودک
سلام جون مامان دیروز با خاله زینب رفتیم مهد اسمتو بنویسم اول که میخواستم ببرمت داخل وارد نمیشدی بعد که اومدی داخل خوشت اومد از فضای اونجا دو تا آقا بودن که باید باهاشون صحبت میکردم اول که با شما صحبت کردن اصلاتوجه نمیکردی سر تو انداخته بودی زیر بهت دو تا ماشین دادن شروع کردی به بازی کردن و من و خاله زینب هم به حرفهای آقا گوش می کردیم که شرایط مهد رو میگفت ...من دوست دارم در هفته سه روز یک ساعت بری فقط با بچه ها آشنا بشی حالا موندم چه کار کنم ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:59
عزیز مامان شعر عروسکت که خاله منصوره برات خریده
دست کوچولو پا کوچولو گریه نکن بابات میاد تا خونه ی همسایه ها صدای گریه هات میاد گشنه شدی شیرت بدم تشنه شدی ابت بدم خوابت میاد بگو لا لا تا من کمی تاب بدم تق و تق و تق این باباشه صداش میاد گریه نکن تا بشنوی صدای کفش پاش میاد ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:31
اینم شعر برای دندونهای پسرم
انار دونه دونه پسری دارم یه دونه قشنگ مهربونه انار دونه دونه چند وقته که بچه ام گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچه ام یک گل زده جونه گل نگو مرواریده مثل طلا سفیده هیچ کس از این قشنگ تر جواهری ندیده ...
نویسنده :
مامان آزاده
10:30